

این زندگی قشنگ من، مال شما
ایام سپید رنگ من، مال شما
بابای همیشه خوب من را بدهید
این سهمیه های جنگ من، مال شما





دوعکس از شهید رضاکارگربرزی در فاصله ی یک سال
عکس سمت چپ سال هشتادونه
عکس سمت راست سال نود





ردای سبز سعادت مبارکت رضا جان
مدال سرخ شهادت مبارکت رضا جان

نام گذاری کوچه گلستان 4 در باغستان کرج به نام اولین شهید مدافع حرم استان البرز شهید مهندس رضاکارگربرزی



مدافع حرم
دارای مدارج علمی : مهندسی برق و الکترونیک - کارشناسی زبان و ادبیات عرب - کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی - کارشناسی ارشد اطلاعات و امنیت - دانشجوی دکترا - استاد دانشگاه امام حسین ع - مخترع و مبدع تجهیزات نظامی و الکترونیکی - متخصص تله های انفجاری - متخصص چک و خنثی - مربی و مدرس تخریب در لبنان،غزه ، سوریه




به نام خدا
برادر شهید: یک روز عصر پائیزی که مثل همیشه شهید رضا از باشگاه کونگفو بر گشته بود ، روبروی تلویزیون نشسته بود و در حال خوردن عصرانه بود که یک دفعه به روی زمین افتاد و بدنش شروع کرد به لرزیدن . من که با صحنه بسیار بدی مواجه شده بودم بلند بلند مادرمو صدا میزدم و نام رضا را فریاد می زدم « مااااماااان رضاااا » ، چندین بار صدا زدم و به زحمت پاهای رضا را گرفتم و بروی پشت خوابوندمش تا بهتر نفس بکشه ولی همچنان می لرزید ....
مادر شهید: توی آشپزخانه بودم که صدای محمدرضا راشنیدم که بلند بلند منو صدا میزد و هی می گفت : « ماااامااان رضاااا » . من به خیال باز این دوتا برادر شیطنتشون گل کرده و رضا داره با محمد شوخی میکنه . وقتی دیدم صدا کردن های محدرضا همچنان ادامه داره از آشپزخانه بیرون اومدم ، ناگهان با صحنه لرزیدن رضا مواجه شدم ، رفتم سمتش ولی رضا همچنان می لرزید و به صداهای من عکس العمل نشون نمی داد ، به یکباره از خونه زدم بیرون و با داد و فریاد از همسایه ها کمک خواستم. تعدادی از همسایه ها اومدن کمک و رضا را به بیمارستان بردیم.
پدر شهید: رضا را در بیمارستان امام خمینی (ره) کرج بستری کردیم ، لرزش و رئشه های رضا از بین رفته اومد ، اما علام بی حسی را از پای رضا شاهد بودیم ، هر چقدر زمان می گذشت این بی حسی از انگشتان شروع شده به ساق پا و نهایتا کمر رضا رسیده بود ، رضا فلج شد. حدوی دو ماه در بیمارستان بستری بود.
برادر شهید: ایام خیلی سختی بود ، رضا در بیمارستان بستری و خانه پر شده شده بود از غم. من اون زمان ده ساله بودم و رضا پانزده ساله. چندباری که به ملاقاتش رفته بودم ، روحیه رضا را فوق العاده دیده بودم. بقدری از نخاع و خون رضا نمونه برداری کرده بودند که رضا با خنده می گفت اینقدر به من سوزن زدن که شدم مثل آبکش.
پدرشهید: درمان رضا فایده نداشت ، هیچکس توان تشخیص بیماری را نداشت ، تا اینکه یک پزشکی تشخیص بیماری « گیلنباره » را داده بود ، گیلنباره یا همون « شَلی یکباره » درمان نداشت و این بی حسی احتمال پیشروی تا قلب رضا را داشت.
رضا را آوردیم خانه ، دکترها از درمان نا امید شده بودند و گفتند که رضا را ببرید خانه تا این ایام آخر را در کنار هم باشید.
مادر شهید: مسائل بهداشتی رضا را به خوبی انجام می دادیم ، رضا بواسطه فلج شدن سُنداژ شده بود . توی اون شرایط خیلی مقید بود نمازش را بخونه ، کمکش می کردم تا نمازشو بخونه . دوستانش و برخی از معلمان رضا برای کمک به درس رضا خونه میومدن ، اتاق جلویی خانه را در اختیار رضا گذاشته بودیم ، رضا یک گوشه می نشست برادر شهید: وجود رضا در خونه خوب بود ، اما لبخند ها و شادی های مصنوعی ما نمیتونست از حجم این غم کم کنه ، گریه های پنهانی کار همه ما شده بود . دیگه هیچ درمانی روی رضا انجام نمی شد. یک جورهایی منتظر تموم شدن عمر رضا بودیم ، سعی می کردیم از این زمان به گونه استفاده بکنیم که رضا روحیه اش را نبازه ، اما انصافا روحیه خوده رضا خیلی بالا بود و بیشتر ایام از روحیه رضا روحیه می گرفتیم.
پدر شهید: پزشکان رضا را جواب کرده بودند ، به ما می گفتند باید بنشینید تا مرگ رضا فرا برسد ، دلم شکست ، جوونم جلوی چشمام داشت از بین می رفت . خیلی غمزده شده بودیم ، متوسل شدم به حضرت زینب س به بی بی جان گفتم « یا حضرت زینب س ، رضا را شفا بده برای خودتان » .
برادر شهید: یک روز که هنوز توی ذهنم هست را یادمه ، اون آفتابی که از درب ورودی روی درب اتاق رضا افتاده بود ، یکدفعه دیدم رضا دستاشو به دیوار و در گرفته و داره راه میره ، خیلی ذوق زده شده بودم ، اینبار از فرط خوشحالی مادرمو صدا زدم « ماااامااان رضااااا » . همه مان شاهد بهبودی رضا بودیم ، رضا راه میرفت . وقتی پزشکان دوباره آزمایش گرفتند ، هیچ نشانه ای از بیماری گیلنباره در وجود رضا نبود ، برای همه جای تعجب داشت . اما این کاره حضرت زینب س بود.
« حال بعد از حدود بیست سال اون نوجوان پانزده ساله که در انواع و اقسام جبهه های مقاومت از لبنات تا فلسطین حضور داشت و یکبار هم مجروح شده بود ، در دفاع از حرم حضرت زینب س همونجری که پدرش از حضرت زینب س خواسته بود شهید شد »
تاریخ ولادت: یکم مرداد سال پنجاه و هشت
تاریخ شهادت: یازدهم مرداد سال نودو دو





ارسال شده توسط زائر



به یادتم اما...

به مناسبت سومین #سالگرد قمری شهید #مدافع حرم
#شهیدرضا کارگربرزی
اولین شهید مدافع حرم #استان_البرز
قسمت دوم - افطاری های ساده

خیلی عجله ای برای افطار کردن نداشت ، نماز مغرب و عشا را اول وقت می خواند بعد میومد سر سفره افطار ، البته بخاطر شرایط تغییر مکان بچه ها خیلی ها روزه نبودن و برای همین خاطر هم من برام خیلی مهم بود که از افطار برای رضا یک مقداری نگه دارم تا وقتی اومد بخورد. یک بار که یکی از اهالی برای بچه ها غذای گرم آورده بود باز رضا برایش نماز اول وقت مهم بود ، هرچند از اون غذا شاید چند لقمه ای بیشتر سهم رضا نشد.
راوی:ب.ر - همرزم شهید





