
امروز تو را پس از یک ماه دیدم ، دقیقاً یک ماه.
آخرین بار تورا 12 تیر دیده بودم ، چهارشنبه ، تعمیر برف پاک کن ماشینت ، درست کردن چرخ محمد مهدی ، شیطنت های محمد حسین ، نماز مغرب در مسجد قمر بنی هاشم با موتور 4 ترکه ، من و تو و محمد مهدی و محمد حسین ، بابا با چرخ اومد.
به بچه ها همش میگفتی " باید به حرف عمو گوش کنید ، هرچی عمو گفت باید بگید چشم "
وای که این عمو چه بی خبر از ذهن تو بود.
آری امروز مجدداً تو را دیدم ، اما نه مث اونروز ، نه به رنگ اون روز.
امروز فقط سهم من همش چند ثانیه بود ، سهم پدر و مادر چند ثانیه.
رضا جان ! امروز صدای خرد شدن کمرم را میشنیدم وقتی تورا در بین پنبه ها دیدم ، تورا با صورتی ............ .
رضا! امروز خراب شدن آسمان بر سرم را حس کردم.
آخر فقط من بودم و تو . تو بودی و من ! رضا فقط ما بودیم.
امروز پس از چندین سال برای اولین بار اشکهای بابا را دیدم ، اشکهای پدر 71 ساله یمان را.
رضا جان ! سهم ما فقط ندیدنت بود ، نبودنت و همیشه در ........ بودنت.
برادر من بیا و یک نفس ، فقط یک نفس با من باش.
فقط برای یک لحظه.
امروز با هم زیارت عاشورا خواندیم ، با هم وداع کردیم ، با هم حرف زدیم.از صبح امروز شمارش معکوس برای رفتنت شروع شد. 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1 0 ..........
این شمارش برای هردومون آشناست
رمز یه جایی رو این گذاشتیم، یادت هست.
ایکاش میدونستم وقت شهادتت در آغوش کدام معصوم(ع) آرام گرفتی.

