رضا جان ! تورا در همه حال حس می کنم ...
حضورت را ، کلامت را
و من به همین حضور تو آرامم
و من به همین بودنت دل خوش ...
برادرم اینک برگی از برگهای آفرینش ورق خورد و تو و دوستانت به خواست الهی به سوی پروردگار عالمیان پر کشیدید.
چند شب پیش وقتی با روحانی و عالم شهرمان درباره شهادت و شهدا گفتگو می کردم ، ایشان روایتی را مطرح کردنت که حتی تا مغز استخوانم را آرامش فرا گرفت. هرچند می دانستم تو آنجا کنار ما بودی ...
ایشان فرمودند روایت است که " جانشین شهید در بین خانواده اش خود پروردگار عالم است ".
و ما چه شادمانیم از برکاتی که بواسطه تو نصیبمان میشود.
ای پناه همیشگی ام. من همچنان به انتظار روزهایی می نشینم که تو برای خبر از روزگار من به سراغم می آمدی و چنان مینمودی که نکند من ، احساس تنهایی کنم. آخر من در بین این جمعیت هفت میلیاردی تنها یک برادر داشتم،دارم و خواهم داشت.
باز چنین نما ...
باز چنین نما که هیچ چیزی توان خاموش کردن عطش ندیدنت را ندارد جز خودت.
دلتنگ خندیدن هایت گشته ام.
برادرم ، اکنون زمان آن رسیده است که پدران دست طفلانشان را در دست هایشان محکم گره میدهند و به امید آینده ای روشن آنها را به عرصه دانش سوق می دهند.
لیکن می دانم هستی . می دانم محمد مهدی حضورت را حس می کند. می دانم که تو هم همچون دیگران طفلت را همراهی می کنی. می دانم و می دانم.
و من تنها برای دلخوشی از روزگار خود کنار طفلانت حاضرم.که غیبت تو را هیچگاه احساس نمی کنیم.
هنوز در بین ما تو هستی که می خندی ، تو هستی که معرکه کشتی برای کودکان خانواده براه می اندازی و هنوز تو هستی ........
" دلم برایت بسیار تنگ شده است "


